جدول جو
جدول جو

معنی دوال باز - جستجوی لغت در جدول جو

دوال باز
کسی که دوالک بازی کند و آن نوعی از بازی و قمار است که با دوال و حلقه و قلاب صورت می گیرد، مکار، حیله باز، طرار
فرهنگ فارسی عمید
دوال باز
(سَ تَ / تِ)
دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان) ، دغاباز. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). کنایه از حیله باز و مکار. (لغت محلی شوشتر). دغاباز و محیل است و آن را دوالک باز نیز گویند. (آنندراج) (از برهان) (انجمن آرا). رجوع به دوالک و دوال بازی شود
لغت نامه دهخدا
دوال باز
کنایه از حیله باز و مکار
تصویری از دوال باز
تصویر دوال باز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باز
تصویر دل باز
جای وسیع و با صفا و خوش منظر، دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پاهایش لاغر و دراز مانند دوال باشد. در افسانه ها گفته اند که مردمی هستند در بیابان ها و جنگل های هند دارای پاهای دراز و باریک مانند دوال که نمی توانند راه بروند و هرگاه یکی از آن ها کسی را ببیند بر پشت گردن او سوار می شود و پاهای خود را دور کمر وی می پیچد و مجبورش می سازد که راه برود و او را گردش بدهد، برای مثال گفت برشو دوال سایی کن / یکی امشب دوال پایی کن (نظامی۴ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوالک باز
تصویر دوالک باز
دوال باز، کسی که دوالک بازی کند، برای مثال رگ آن خون بر او دوال انداز / راست چون زنگی دوالک باز (نظامی۴ - ۵۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت می گیرد. به این طریق که دوال یا تسمۀ کمربند را مانند حلقه به هم می پیچند و طرف بازی باید سیخ یا میله ای را چنان در میان یکی از حلقه ها قرار بدهد که وقتی حریف دوال یا تسمه را می کشد سیخ در وسط تسمه بماند که در این صورت برنده است و اگر تسمه را کشید و به سیخ گیر نکرد آنکه سیخ را در دست دارد باخته حساب می شود، کنایه از مکر و حیله، حقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
طبال. (از ناظم الاطباء). طنبورچی و دهل زن. (آنندراج). رجوع به دهل و دهلزن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ دَ / دِ)
شعبده باز، (ناظم الاطباء)، آنکه در معامله در ادای وجه افراط می کند، (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در افسانه های ایرانی مردمانی موهوم وخرافی که تن آدمی دارند و پایی چون دوال. دراز و پیچنده که چون در بیابان کسی را ببینند با اظهار ماندگی و بیماری بر پشت او جهند و دوال ها را که به منزلۀپاهای آنان است بر کمر او استوار بپیچند و دیگر فرونیایند و نان و آب خود از مرکوب خویش طلبند. (یادداشت مؤلف). موجودی است افسانه ای که گویند پاهایی دوال مانند دارد ظاهراً نخست بار در داستان وامق و عذرا و عجائب المخلوقات زکریای قزوینی سخن از این موجود در میان آمده و از آنجا به کتابهایی نظیر سلیم جواهری و نظایر آن راه یافته است، در عرف کنایه از آدم سمج و ابرام کننده است. چنانکه وقتی بچه ای سماجت کند و به مادر اصرار ورزد مادر بدو گوید: چرا مثل دوال پا به من چسبیده ای. (از فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کسی که پایش مانند تسمۀ دوال چرمی نرم و باریک باشد، مکار و دغاباز. (آنندراج). رجوع به دوال پا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دوال بازی. (برهان) (جهانگیری). نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت گیرد و آن چنان است که مقامران دوال را دولا پیچند و به نوعی تاه ساخته و پیچ داده بر زمین نهند و سپس دوال از آهن به دست دوال زننده دهند که سر آن میل را در ته دوال به وجهی بگذارد و بر زمین استوار نماید که وقتی سرهای دوال را بکشند بدر رفتن ندهد، پس اگر چنین شد داو نمی برد و اگر میل بر زمین قائم ماند و دوال از آن جدا شد داو کرد. (لغت محلّی شوشتر) ، مکر و حیله ورزی و عیاری کردن. (آنندراج) (از برهان). حیله. تزویر. نفاق. زرق. زراقی. شیادی. مکاری. دورویی. حیله گری. نیرنگسازی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوال بازی و دوالک باز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
رفیق باز، که بیشتر در خدمت و کمک و معاشرت دوستان سرکند، معاشر، دوست پرست، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) :
بازیچۀ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم.
سیدحسن غزنوی.
در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
به تبسم نهانی که زده بگریۀ من
مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ / کِ بَ دَ / دِ)
دوال باز. آنکه با دوال و حلقه و قلاب بازی می کند و از مردم پول می گیرد. (یادداشت مؤلف) (از برهان) :
به سم بوس براقت عرشیان محتاج و فتراکت
به دست آویز این مشتی دوالک باز آویزان.
ناصرخسرو.
رگ آن خون بر او دوال انداز
راست چون زنگی دوالک باز.
نظامی.
وز زمین برکش آن دوال دراز
تا نگردد کسی دوالک باز.
نظامی.
شود به مرتبه با آسمان دوالک باز
کسی که گوشۀ فتراک تو به دست افتاد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، دغاباز و حیله گر و مکارحقه باز. (یادداشت مؤلف). همان دوال باز است که محیل و مکار باشد. مرادف تسمه باز. و این مجاز است. (آنندراج). دوال باز. شیشه باز. آب زیرکاه. (مجموعۀ مترادفات ص 127) :
خار یابد همی ز من در چشم
دیو بی حاصل دوالک باز.
ناصرخسرو.
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاک باز
نصفیی پر کن بدان پیر دوالک بازده.
سنایی.
یا رب این شام دوالک باز و صبح روزخیز
چند بر جان و دل خاصان شبیخون کرده اند.
مجیر بیلقانی.
آنجا خراباتیان و دوالک بازان در خاکند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 339).
مشتی ابله دل دوالک باز
آستین کوتهان دست دراز.
جلالای طباطبا (از آنندراج).
رجوع به دوالک بازی و دوال باز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی قمار که تسمه را پیچیده میلی از آن می گذرانند. (غیاث) (از بهار عجم). دوالک بازی، حیله و مکر و دغابازی:
ای صوف مشو غره به خندیدن شرب
کو با تو سر دوال بازی دارد.
نظام قاری.
رجوع به دوالک بازی شود
لغت نامه دهخدا
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت گیرد و آن چنانست که مقامران دوال را دولا پیچیده بنوعی ته ساخته و پیچ داده و بر زمین نهند دوال از اهن بدست داو زننده میدهند که سر ان میل را در ته دوال بوجهی بگذارد و بر زمین استوار نماید که وقتی سرهای دوال را بکشند میل در میان آن دوال بماند و دوال را بدر رفتن ندهد. پس اگر چنین شد داو میبرد و اگر میل بر زمین قائم ماند و دوال از آن جدا شد داو کرد، مکر و فریب حیله دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
دوال باز:) رگ آن خون بر آن دوال اندازد راست چو زرنگی دوالک باز (نظامی هفت پیکر در وصف گورخر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوا ساز
تصویر دوا ساز
کسی که دارو میسازد. آنکه دوا تهیه کند برای فروش دوا ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوال بازی
تصویر دوال بازی
عمل و شغل دوال باز دوالک بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوالک باز
تصویر دوالک باز
حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
Openhearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
sincère
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زبان باز، حراف
فرهنگ گویش مازندرانی
حجم دو جوال بار
فرهنگ گویش مازندرانی
خلبان، هوانورد
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
открытый сердцем
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
offenherzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
відкритий серцем
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
坦率的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
de coração aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
dal cuore aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
abierto de corazón
دیکشنری فارسی به اسپانیایی